دیروز با آروین داشتیم از تو حیاط بیمارستان از جلوی درب ورودی آشپزخانه بیمارستان عبور میکردیم که یه آقایی با کلی ظرف غذای کباب از تو آشپزخونه اومد بیرون اتفاقا پشت سرش یه آقایی با یه فرغون خاک و آشغال به دلیل تعمیرات آشپزخانه بیمارستان از توی آشپزخونه در اومد آروین که داشت این منظره رو تماشا میکرد گفت مامان آشغانای (آشغالای) کبابا رو هم درآولدن (در آوردند) خندیدمو گفتم مامان این که دیگه آشغالای کباب نیس گفت چنا(چرا) این چوبا وسنگای کباباس که درآولده( درآورده) دیگه (عاشق همین افکار بچگانه اتم) !